خوشگل. قشنگ. خوبروی. خوش صورت. نکوروی: ابا موبد موبدان برزمهر چو ایزدگشسب آن مه خوب چهر بپرسیدکاین تخت شاهنشهی کرا زیبد و کیست بافرهی. فردوسی. بهر کار دستور بد برزمهر دبیری جهاندیده و خوب چهر. فردوسی. بدو گفت سهراب کای خوب چهر بتاج و بتخت و بماه و بمهر. فردوسی. چو یک دشت کودک بودخوب چهر. فردوسی. پسر باشدت زو یکی خوب چهر که بوسه دهد خاک پایش سپهر. اسدی (گرشاسبنامه). جوانی وزآنسان بتی خوبچهر بدان مهربان چون نباشم بمهر. نظامی. جوان مرد چون دید کآن خوبچهر ملکزاده را جوید ازبهر مهر. نظامی. نمودند کآن رومی خوبچهر چه بد دید از آن زنگی سردمهر. نظامی
خوشگل. قشنگ. خوبروی. خوش صورت. نکوروی: ابا موبد موبدان برزمهر چو ایزدگشسب آن مه خوب چهر بپرسیدکاین تخت شاهنشهی کرا زیبد و کیست بافرهی. فردوسی. بهر کار دستور بد برزمهر دبیری جهاندیده و خوب چهر. فردوسی. بدو گفت سهراب کای خوب چهر بتاج و بتخت و بماه و بمهر. فردوسی. چو یک دشت کودک بودخوب چهر. فردوسی. پسر باشدت زو یکی خوب چهر که بوسه دهد خاک پایش سپهر. اسدی (گرشاسبنامه). جوانی وزآنسان بتی خوبچهر بدان مهربان چون نباشم بمهر. نظامی. جوان مرد چون دید کآن خوبچهر ملکزاده را جوید ازبهر مهر. نظامی. نمودند کآن رومی خوبچهر چه بد دید از آن زنگی سردمهر. نظامی
خوش زبان. آنکه سخن وی آشکارا بود و در هم نباشد. آنکه سخنش بواسطۀ اداءخوب شیرین و مطبوع است. (ناظم الاطباء) : آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو. حافظ. ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت غلام حافظ خوش لهجۀ خوش آوازم. حافظ
خوش زبان. آنکه سخن وی آشکارا بود و در هم نباشد. آنکه سخنش بواسطۀ اداءخوب شیرین و مطبوع است. (ناظم الاطباء) : آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو. حافظ. ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت غلام حافظ خوش لهجۀ خوش آوازم. حافظ
خوبروی. خوش سیما. خوش صورت: چو کشته شد آن خوب چهره سوار ز گردان بگردش هزاران هزار. دقیقی. چو آمد بنزدیک کاوس شاه دل آرای وآن خوبچهره سپاه. فردوسی. چو آن خوبچهره ز خیمه براه بدید آن رخ پهلوان سپاه. فردوسی. بسی خوبچهره بتان طراز گرانمایه اسبان و هر گونه ساز. فردوسی. گر دوستدار مایی ای ترک خوبچهره زین بیش کرد باید با مات خواستاری. منوچهری. گاهی ز درد عشق پس خوبچهرگان گاهی ز حرص مال پس پادشا شدم. ناصرخسرو
خوبروی. خوش سیما. خوش صورت: چو کشته شد آن خوب چهره سوار ز گردان بگردش هزاران هزار. دقیقی. چو آمد بنزدیک کاوس شاه دل آرای وآن خوبچهره سپاه. فردوسی. چو آن خوبچهره ز خیمه براه بدید آن رخ پهلوان سپاه. فردوسی. بسی خوبچهره بتان طراز گرانمایه اسبان و هر گونه ساز. فردوسی. گر دوستدار مایی ای ترک خوبچهره زین بیش کرد باید با مات خواستاری. منوچهری. گاهی ز درد عشق پس خوبچهرگان گاهی ز حرص مال پس پادشا شدم. ناصرخسرو